روزی حضرت نوح (علینبیناوآلهوعلیهالسلام) در آفتاب نشسته بود. ملک الموت به سراغش آمد و به او سلام کرد. حضرت نوح جواب سلامش را داد. گفت: چه کار داری؟ یا به قول ما گفت: به چه منظوری آمدی؟ گفت: آمدم تا جانت را بگیرم! حضرت نوح از او پرسید: یک مقدار به من مهلت میدهی تا از آفتاب به سایه بروم تا در سایه جانم را بگیری؟ گفت: بله! حضرت نوح بلند شد، از آفتاب رفت در سایه نشست. حضرت بعد از آنکه نشست رو کرد به ملک الموت و گفت: ای ملک الموت! آنچه در دنیا بر من گذشت همانند این بود که از آفتاب به سایه آمدم! میگوید: دو هزار و پانصد سال فقط همین بود! تمام زندگی من به همین مقداری که از زیر این آفتاب بلند شدم و در این سایه نشستم گذشت.
در روایت دیگری دیدم که ظاهراً حضرت جبرئیل از حضرت نوح بعد از موتش سؤال میکند که زندگی دنیا را چگونه دیدی؟ میگوید: زندگی دنیا را مانند خانه دو دری دیدم که از یک در وارد شده و از در دیگر بیرون آمدم، همین! این قرنها در نزد من اینگونه گذشت!
گناه در عمری که چنین با شتاب میگذرد
بعد دارد که وقتی حضرت رفت و در سایه نشست رو کرد به عزرائیل که حالا بیا و جانم را بگیر! میخواستم یک تذکّر بدهم! کسانیکه برای دنیا یقه پاره میکنند، کسانیکه همه زندگی خودرا به پای دنیا میریزند، کسانیکه ناموس و حتّی دینشان را سر این مسأله میگذارند، مگر چه خبر است؟ آیا میتوانید به اندازه عمر این آقا عمر کنید؟ ببینید ایشان که اینهمه عمر کرد چه میگوید!؟ میگوید این عمر طولانی به اندازه بلند شدن از آفتاب و نشستن در سایه گذشت، یا با توجّه به آن روایت این زندگی بلند مدّت به اندازه ورود از یک در و عبور از یک در دیگر سپری شد. توجّه کنید! آیا می ارزد که انسان «نعوذبالله»! بیاید و زشت رفتار کند و پستی داشته باشد؟ آیا اینهمه جنایت و ظلم و تعدّی و تجاوز ارزش دارد؟ یک مقدار فکر کنید!
صحیح نوشیدن آب در آموزههای طب سنتی...
ما را در سایت صحیح نوشیدن آب در آموزههای طب سنتی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : rezanazarian بازدید : 112 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 16:23