حکایتی کوتاه از نوح علیه السلام

ساخت وبلاگ
 

روزی جمعی از مردم به خاطر نیامدن باران که قحطی به همراه داشت، تصمیم گرفتند نزد نوح بروند و از او بخواهند دعا کند تا بلکه باران ببارد. وقتی به در خانه رسیدند، در را زدند، زنِ نوح از خانه بیرون آمد، آنها گفتند؛ «نوح کجاست؟ ما آمدیم از او بخواهیم دعا کند تا باران ببارد». زن اوّل گفت؛ اگر دعای نوح مستجاب می شد، برای خود ما دعا می کرد که وضع زندگیمان خوب شود. او اکنون به بیابان رفته تا هیزم جمع کند و بفروشد و آن چنان مقامی هم ندارد که دعایش مستجاب گردد.

خلاصه آنها به آن بیابان رفتند، ناگهان دیدند که نوح هیزم به پشت گرفته و بر شیری سوار است و ماری به دست گرفته و آن مار را تازیانه خود (در راندن شیر) قرار داده

[49]

است. قحطی زدگان به نوح گفتند؛ «دعا کن تا باران بیاید، قحطی همه جا را گرفته است».

نوح دعا کرد و باران آمد. آنها به نوح گفتند؛ تو که این گونه مستجاب الدّعوه هستی چرا در مورد زن خودت نفرین نمی کنی که مثلاً از خانه ات بیرون رود و مجازات شود و پشت سرت بدگویی نکند.

نوح در پاسخ فرمود؛ ارزش و ثواب تحمّل و صبر با چنین زنی، بهتر از آن است که با نفرین، او را به مجازات برسانم.(1)

1 - قصه های قرآن، درودگر، ص 16

صحیح نوشیدن آب در آموزه‌های طب سنتی...
ما را در سایت صحیح نوشیدن آب در آموزه‌های طب سنتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rezanazarian بازدید : 241 تاريخ : شنبه 4 اسفند 1397 ساعت: 3:59