مردی که به جنگل رفته بود تا کمی گردش کند، وقتی در حال عبور از کمپ فیلها بود، متوجه شد که فیلها در این کمپ نه در قفس هستند و نه با زنجیری به آن بسته شدهاند. او به کمپ نزدیک شد تا ببینند چه خبر است. تنها چیزی که دید که باعث میشد فیلها از فرار از کمپ منصرف شوند، یک تکه طناب باریک بود که به یکی از پاهایشان بسته شده بود.وقتی مرد به فیلها خیره شد، کاملاً گیج شد که چرا نباید این فیلها از قدرت خود برای پاره کردن این طناب و فرار از اردوگاه استفاده کنند؟ این فیلها به راحتی میتوانستند این کار را انجام دهند، اما در عوض، اصلاً تلاش نمیکردند.او که حسابی کنجکاو شده بود و میخواست پاسخ را بداند، از مربی فیلها که در همان نزدیکی بود پرسید که چرا فیلها فقط آنجا ایستاده بودند و هرگز سعی نکردند فرار کنند؟مربی پاسخ داد: «وقتی آنها خیلی جوان و خیلی کوچکتر هستند، از همین طناب کوچک و نازک برای بستن آنها استفاده میکنیم. طبیعتا در آن سن، همین طناب برای نگه داشتن آنها کافی است. وقتی فیلها بزرگ میشوند، شرطی میشوند و عمیقا باور میکنند که نمیتوانند از جاییکه به آن بسته شدهاند جدا شوند. آنها معتقدند که طناب هنوز هم میتواند آنجا نگهشان دارد و فکر نمیکنند قدرت خودشان بسیار بیشتر از این بند است؛ بنابراین هرگز سعی نمیکنند آزاد شوند.»بعد از این توضیح من فهمیدم که تنها دلیلی که فیلها رها نشدند و از اردوگاه فرار نکردند این بود که به مرور زمان این باور را پذیرفتند که این کار ممکن نیست.پند داستان: مهم نیست چقدر دنیا سعی میکند شما را عقب نگه دارد، همیشه با این باور ادامه دهید که آنچه میخواهید را روزی به دست خواهید آورد و رسیدن به هدف ممکن است. باور اینکه میتوانید موفق شوید، مهمترین ق, ...ادامه مطلب
روزی روزگاری یک استاد روانشناسی اصول مدیریت استرس را در سالنی مملوء از دانشجویان آموزش میداد. او همانطور که روی صحنه راه میرفت، یک لیوان آب در دست داشت. مدتی گذشت و آن را بالا آورد. همه انتظار داشتند که از آنها سؤال معمولیِ همیشگی «نیمه خالی لیوان یا نیمه پر لیوان» پرسیده شود.در عوض، پروفسور با لبخندی بر لب پرسید: «این لیوان آبی که در دست دارم چقدر سنگین است؟»دانشآموزان پاسخهایی از ۲۰۰ گرم تا ۴۰۰ گرم را با صدای بلند دادند.استاد روانشناسی، اما پاسخ داد: «از دیدگاه من، وزن مطلق این لیوان مهم نیست. همه چیز بستگی به مدت زمان نگه داشتن آن دارد. اگر آن را برای یک یا دو دقیقه نگه دارم، نسبتاً سبک است. اگر آن را یک ساعت ثابت نگه دارم، ممکن است وزن آن کمی منجر به درد گرفتن دستم شود. اگر یک روز آن را صاف نگه دارم، احتمالاً بازویم دچار گرفتگی و کاملاً بی حس و فلج شود و مجبورم میکند لیوان را روی زمین بیندازم. در هر مورد، وزن لیوان تغییر نمیکند، اما هر چه بیشتر آن را نگه دارم، برایم سنگینتر میشود.»در حالی که همه کلاس سرهای خود را به نشانه موافقت تکان میداند، او ادامه داد: «استرسها و نگرانیهای شما در زندگی بسیار شبیه این لیوان آب است. اگر کمی به آنها فکر کنید، هیچ اتفاقی نمیافتد. اگر مقداری بیشتر در مورد آنها فکر کنید، کمی احساس درد میکنید. اگر تمام روز به آنها فکر کنید، کاملاً بی حس و فلج خواهید شد. تا زمانی که آنها را رها نکنید قادر به انجام هیچ کار دیگری نیستید.»نکته اخلاقی:مهم است که به یاد داشته باشید استرسها و نگرانیهای خود را رها کنید. مهم نیست در طول روز چه اتفاقی میافتد، تا آنجا که میتوانید در اوایل عصر، تمام بارهای خود را بر زمین بگذارید. آنها را در طو, ...ادامه مطلب
, ﺷﻴﺦ ﺟﺎﺑﺮ، ” ﺍﻣﻴﺮ سابق ﻛﻮﻳﺖ” ﺩﺭ کتاب ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺶ ﻣﯽﻧﻮﯾﺴﺪ؛ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻛﻪ ﺟﻨﮓ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﻭ ﻋﺮﺍﻕ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺠﻠﻴﻞ ﺍﺯ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖﺻﺪّﺍﻡ، ﺑﻪ ﻋﺮﺍﻕ ﺭفتم ؛ ﻣﻮﻗﻊ ﺑﺮﮔﺸﺖ، ﺻﺪّﺍﻡ ﺷﺨﺼﺎً ﭘﺸﺖ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺍﺗﻮﻣﺒﻴﻞ ﺑﻨﺰ ﺗﺸﺮﻳﻔﺎﺕ ﻧﺸﺴﺖ ﻛﻪ ﻣﺮﺍ ﺗﺎ ﻓﺮﻭﺩﮔﺎﻩ ﺑﻐﺪﺍﺩ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ…ﺻﺪّﺍﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﻛﻪ ﺳﻴﮕﺎﺭ , ...ادامه مطلب